ارميناارمينا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

دخترم قند عسل مامان وبابا

سه ماهگي ارمينا

1391/11/22 16:16
نویسنده : مامان
208 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر قشنگم فرشته كوچولوي من ناز گل مامان ،اينجا مي نويسم فقط براي تو كه ثمره همه ي بودن هام هستي به سلامتي امروز سه ماهه شدي گلم ،سه ماهگيت مبارك.مامان به قربونت بره .اينجا از افكارم و عقيده روزمرگي هاي خودم مي نويسم تا يادآور ي و درسي باشه براي خودم و يادگاري باشه براي دخترم.دختر گلم ماماني خاطراتتو برات مينويسه تا هر وقت كه بزرگ شدي مثل يه دفتر خاطرات همه ي شيرين كاريات جلوي روت باشه... قند عسلم الان ديگه مي تونه سرشو بالا نگه دارهniniweblog.com انگار كلت يه خورده سنگيني مي كنه اما به زحمت سرتوبالا ميگيري.موقعي از خواب پا ميشي شروع ميكني به خنديدن واسه ماماني.Rollوقتي به نگام با خنده جواب ميدي غرق لذتي ميشم كه هيچ چيز نميتونه برام به ارمغان بياره .الان منو بابا وداداشي رو خوب ميشناسي وهر وقت از كنارت رد ميشم سرتو طرف من ميچرخوني .تو وداداشي بزرگترين لذت زندگيم هستيد و مادر بودن چقدر لذت بخشه.فداي اون خنده هاي بي صدات بشم من. امروزماماني قد و وزنتو گرفت شکلکهای جالب و متنوع آروینهشتصد گرم اضافه كرده بودي بدك نيست اما ماماني راضي نيست دوست دارم زودتر تپلي بشيمتحرک - جدید - تصاویر زیبا ساز - وبلاگ.دخترم ميخوام بهت بگم شما بچه هام عزيزترين بچه هاي روي زمين هستيد.

ظهرا كه بابايي از سر كار مياد چقدر براش ذوق ميكني Spazبعضي وقتا حسوديم ميشه انگار دوست دارم فقط واسه خودم بازي كني .داداشي هم برعكس زماني كه حامله بودم و از آمدنت زياد راضي نبود حالا خيلي دوستت داره.بعضي وقتا كه به شوخي بهت ميگم خيلي زشتي داداشي بدش مياد ميگه نخيرم آبجيم خيللللللللي هم خوشگله.ديروز خونه ي باباجون بوديم مي گفتن هلن جون مريض شده رفته دكترشکلکهای جالب و متنوع آروینخاله براش بميره چند شب پيش كه خونشون بوديم و تو رو نبرده بودم سراغتو مي گرفت ميگفت خاله آرمينا تو ماشينه.كي ميشه تو هم بزرگ بشي ،همدم ماماني بشي گلم. 

امروز داداشي رو دعوا كردم اخه به محض اينكه از مدرسه مياد ميشينه پاي كامپيوتر تا شب هم از جاش جم نمي خوره .

Computer Smiley

بدتر از اون عادت نداره ظهرا بخوابه اما امروز بعد از جرو بحثمون بالاخره گرفت خوابيد البته كمي هم خسته بود چون گفت مامان امروز توي مدرسه جشن دهه فجر داشتيم مدير مدرسه هم براشون يه مسابقه گذاشته بود  خلاصه حسابي بهشون خوش گذشته بود . 

 

 

دستهاي من نفسهاي تو را آرام مي كند و صداي نفسهاي من دستان تو را...

شبها كه سرت را روي دستهايم مي گذاري تا بخواب روي ،دستان من

آرامبخش جانت مي شوند و كم كم صداي نفسهايت سمفوني آرام و پي در پي را مي نوازد كه آرامبخش دستهاي خسته ام مي شوند و در آن لحظه با خود مي انديشم كه چقدر براي آرامش به وجود هم نيازمنديم ...

و شايد من وتو يك روح باشيم در دو بدنوگرنه چطور وجود كودكي سه ماهه اينچنين گرمم مي كند و گرماي وجودم چطور آنقدر آرامش مي كند تا بخواب رود...

شكر پروردگار مهربان كه اين عشق را آفريد.

 

دخملي تازه از حموم اومده

 

 

عزيز دلم لا لا كرده

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

داداشي امير
20 بهمن 91 15:34
سلام خواهر جون پيش گربه ها مي ري