سه ماهگي ارمينا
سلام دختر قشنگم فرشته كوچولوي من ناز گل مامان ،اينجا مي نويسم فقط براي تو كه ثمره همه ي بودن هام هستي به سلامتي امروز سه ماهه شدي گلم ،سه ماهگيت مبارك.مامان به قربونت بره .اينجا از افكارم و عقيده روزمرگي هاي خودم مي نويسم تا يادآور ي و درسي باشه براي خودم و يادگاري باشه براي دخترم.دختر گلم ماماني خاطراتتو برات مينويسه تا هر وقت كه بزرگ شدي مثل يه دفتر خاطرات همه ي شيرين كاريات جلوي روت باشه... قند عسلم الان ديگه مي تونه سرشو بالا نگه داره انگار كلت يه خورده سنگيني مي كنه اما به زحمت سرتوبالا ميگيري.موقعي از خواب پا ميشي شروع ميكني به خنديدن واسه ماماني.وقتي به نگام با خنده جواب ميدي غرق لذتي ميشم كه هيچ چيز نميتونه برام به ارمغان بياره .الان منو بابا وداداشي رو خوب ميشناسي وهر وقت از كنارت رد ميشم سرتو طرف من ميچرخوني .تو وداداشي بزرگترين لذت زندگيم هستيد و مادر بودن چقدر لذت بخشه.فداي اون خنده هاي بي صدات بشم من. امروزماماني قد و وزنتو گرفت هشتصد گرم اضافه كرده بودي بدك نيست اما ماماني راضي نيست دوست دارم زودتر تپلي بشي.دخترم ميخوام بهت بگم شما بچه هام عزيزترين بچه هاي روي زمين هستيد.
ظهرا كه بابايي از سر كار مياد چقدر براش ذوق ميكني بعضي وقتا حسوديم ميشه انگار دوست دارم فقط واسه خودم بازي كني .داداشي هم برعكس زماني كه حامله بودم و از آمدنت زياد راضي نبود حالا خيلي دوستت داره.بعضي وقتا كه به شوخي بهت ميگم خيلي زشتي داداشي بدش مياد ميگه نخيرم آبجيم خيللللللللي هم خوشگله.ديروز خونه ي باباجون بوديم مي گفتن هلن جون مريض شده رفته دكترخاله براش بميره چند شب پيش كه خونشون بوديم و تو رو نبرده بودم سراغتو مي گرفت ميگفت خاله آرمينا تو ماشينه.كي ميشه تو هم بزرگ بشي ،همدم ماماني بشي گلم.
امروز داداشي رو دعوا كردم اخه به محض اينكه از مدرسه مياد ميشينه پاي كامپيوتر تا شب هم از جاش جم نمي خوره .
بدتر از اون عادت نداره ظهرا بخوابه اما امروز بعد از جرو بحثمون بالاخره گرفت خوابيد البته كمي هم خسته بود چون گفت مامان امروز توي مدرسه جشن دهه فجر داشتيم مدير مدرسه هم براشون يه مسابقه گذاشته بود خلاصه حسابي بهشون خوش گذشته بود .
دستهاي من نفسهاي تو را آرام مي كند و صداي نفسهاي من دستان تو را...
شبها كه سرت را روي دستهايم مي گذاري تا بخواب روي ،دستان من
آرامبخش جانت مي شوند و كم كم صداي نفسهايت سمفوني آرام و پي در پي را مي نوازد كه آرامبخش دستهاي خسته ام مي شوند و در آن لحظه با خود مي انديشم كه چقدر براي آرامش به وجود هم نيازمنديم ...
و شايد من وتو يك روح باشيم در دو بدنوگرنه چطور وجود كودكي سه ماهه اينچنين گرمم مي كند و گرماي وجودم چطور آنقدر آرامش مي كند تا بخواب رود...
شكر پروردگار مهربان كه اين عشق را آفريد.
دخملي تازه از حموم اومده
عزيز دلم لا لا كرده