ارميناارمينا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

دخترم قند عسل مامان وبابا

بدون عنوان

سلام عسلم هزار و سيصد تا سلام امروز صبح داداشي رفته مدرسه منم صبح كه بيدار شدي بهت صبح بخير گفتم چقدر ماهي تو به ماماني خنديدي دو سه روزه حموم نرفته بودي منم بردمت حموم خشگل شدي ماه شدي مثل يه فرشته كوچولو قربونت برم بعد شيرتو بهت دادم خوردي انگار سير نشده بودي بازم شير مي خواستي انگاري شير ماماني سيرت نمي كنه اصلا خوب وزن اضافه نمي كني دو ماهگي كه بردمت درمانگاه چهار كيلو و هشتصد گرم بودي ماماني هم تصميم گرفته بهت يه كم شير خشك بده اما تو اصلا دوست نداري ماماني خيلللللللللي ناراحته قند عسلم     ...
19 بهمن 1391

بدون عنوان

دخمل کوچولوی من خیلی دوست دارم . عزیزم تو تقریبا دو ماه ونیم شدی و مامان تنبلت تازه برات وبلاگ درست كرده                                                                                        &nbs...
18 بهمن 1391

دو ماهگي

        سلام وصد سلام به قند عسل مامان صبح آفتابيت بخير عزيزم  ديروزهمش لالا كرده بودي.                ماماني ميترسيد امشبو نخوابي اما خوب خوب لالا كردي الان هم كه ساعت ده شده هنوز خوابي شيرينم داداشي هم امروز كه پنجشنبه است مدرسه نرفته .          .قراره امروز خاله شيرين از دانشگاه بياد         داداشي هم همش روز شماري ميكرد اخه اتاريشو مي خواد بياره فرداهم خاله مريم از نجف آباد مياد     آخه اون...
13 بهمن 1391

بدون عنوان

  سلام فرشته كوچولوي ماماني صبح قشنگ زمستونيت بخير ديروز داداشي همش سر به سرت گذاشت تو هم مي ترسيدي واسه همين نزاشتي ماماني بخوابه همش گريه ميكري ميخواستي بغلم باشي اما امروز صبح كه پا شدي دخمل خوبي بودي شيرتو خوردي و مثل فرشته هاخوابيدي     ای دختر سیه موی من ، ای بلند قامت، میوه پاییز تویی. دوستت دارم به حرمت تمام سفیدی برف. اکنون زمستان در راه و من با تو او را بر سر سفره دلم راه میدهم     فرزند عزیزم : آن زمان که مرا پیر و ازکار افتاده یافتی، اگر هنگام غذا خوردن لباسهايم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را  بپوشم اگر صحبت هایم تکراری و خسته کنند...
9 بهمن 1391
1