بدون عنوان
سلام فرشته كوچولوي ماماني صبح قشنگ زمستونيت بخيرديروز داداشي همش سر به سرت گذاشت تو هم مي ترسيدي واسه همين نزاشتي ماماني بخوابه همش گريه ميكري ميخواستي بغلم باشي اما امروز صبح كه پا شدي دخمل خوبي بودي شيرتو خوردي و مثل فرشته هاخوابيدي
ای دختر سیه موی من ، ای بلند قامت، میوه پاییز تویی. دوستت دارم به حرمت تمام سفیدی برف. اکنون زمستان در راه و من با تو او را بر سر سفره دلم راه میدهم
فرزند عزیزم :
آن زمان که مرا پیر و ازکار افتاده یافتی،
اگر هنگام غذا خوردن لباسهايم را
کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را
بپوشم
اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده
است صبور باش و درکم کن
یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور
میشدم روزی چند بار لباسهایت عوض
کنم برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور
میشدم بارها و بارها داستانی را برایت
تعریف کنم...
وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن
وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،
با تمسخر به من ننگر وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی
حافظه ام یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشو
وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند،دستانت را به من بده...
همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من برمیداشتی....
یاریم کن همانگونه که من یاریت کردم
کمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو این راه را به پایان برسانم
فرزند دلبندم،دوستت دارم